
پدرش دو سالي بود كه رفته بود به سرايي ديگر، و او به سبب آنچه كه از پدر مانده بود و آنچه كه داشتند، در مكتبخانة روستاي نزديك و بزرگتر كه «گلتپه» گفته ميشد و هنوز هم گفته ميشود، كار درس و مشق را آغاز كرده بود و با دلبستگي بسيار نيز. اما همان ايام، يعني چند سالي قبل از جنگ جهاني اول، به ناگاه قواي عثماني ميآيند، شهر از پي شهر را پشت سر ميگذارند و كمكم به منطقه بيجار گروس، نزديك و نزديكتر ميشوند و مردمان كيتو نيز كه چشم باز ميكنند با چيرگي و چپاول آنان مواجه ميشوند، و چنين است كه شبانه اهالي روستا سر به بيابان ميگذارند و هر چند خانوار، به سمت و سويي ميروند و آن پسرك هفت هشت ساله هم همراه مادرش و بي مقصدي معين، سه شبانهروز راه و بيابان را پشت سر ميگذارند و سرانجام به شهر نهاوند ميرسند. اما آن پسرك خردسال گروسي، نميداند كه شعر نيز در تمام طول راه، پا به پاي او آمده است، افتاده است و برخاسته است، گريه كرده است و پاهاي او نيز تاول زده است، تشنگي كشيده و بيم آن چند شب بياباني، دست و دل او را هم لرزانده است، اما آمده است، شعر نيز پا به پاي او آمده است
و شعر شروع شد با همين يك بيت، در همان بهار و آن شهر پُر باغ، در دامنه گروس سر به طاق فلك سوده (و چه اتفاق عجيبي، دشت گروس در بيجار و كوه گروس در نهاوند) و من آغاز شدم با همان يك بيت، در ميانة دو گروس، و گروس سومي كه سالها بعد حلقة اتصال من و ما شد.
به هر حال ادامه راه همان است كه ديگران هم تجربه كردهاند. تجربههاي خام و تلاشهاي اميدبخش. تنها چراغ راه، كتابي كوچك و جيبي بود؛ مجموعه غزلي از شاعران معاصر آن زمان: سيمين بهبهاني، پژمان بختياري، رهي معيري، هادي رنجي، اميري فيروزكوهي، شهريار، اوستا، مشفق كاشاني و... كه اين كتاب از سر اتفاق نصيب شده بود، و بعد مكاتبه با مطبوعات، فرستادن و چاپ نشدن، از پا نماندن و ادامه دادن و سه سال بعد چاپ نخستين شعر در مجله اميد ايران آن روز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر